کل بازدیدها:2871 .:. بازدید امروز:5
|
|
!@! نویسنده: iman
|
شنبه 85 فروردین 5 ساعت 1:26 صبح
|
|
این کـُوله بار عشقو گذاشتی باز روُ دوُشم هیچی نمونده تا من دوباره زیرو روُشم
آن تیر که آن کمان چشم تو رها کرد ، دیدی که چه ها کرد دیدی که سراسیمه دل از سینه جدا کرد دیدی که چه ها کرد با خـود دوهزار غصه وُ درد تازه آورد دیدی که فقط آمدو یک دَرد دَوا کرد
خیال نمیکردم که تو ،یه روز عزیز من بشی از این خزون بی کـَسی ،راه گُریز من بشی به فکر من نمیرسید ،اصلا بدونی عــشـق چیه اُونی که دنبال هوس ،یا اُون که عاشقت کیه
مگه میَشه تورو دیدو ،به تو از دو رَنگیا گفت تورو باید دیدو باید به تو از قـَشنگیــا گفت مگه میشه که دُروغ گفت ،به توئی که نازنینی تـو خودت میشناسی عشقو ،هرکجا اُونو ببینی خیال نمیکردم که تو ،یه روز همه کـَسـَم بشی با من بی کـَسو غریب ،یه روزی هم قـَسَم بشی اصلا نمی اُومد بـِهـِت که عشقو حتی بشناسی اما دیدم که مثل تو ،عاشق نمیشه هیچ کـَسی
شبهای درازیست که در خلوت دل بیدارم در بَزم غریبانه ای از عشق تو دعوت دارم
|
 |
|
COMMENT ( )
|
 |
|